بچه های حسابداری ورودی 88 موسسه زند شیراز

گردهمایی اینترنتی همکلاسی های سابق


آقای ساداتی:
اين عنوان رو گذاشتم تا همكلاسي ها خاطره اي از اين روز يا خلاصه اي از تعطيلات نوروزيشون بنويسن.

 

خانم فهندژ:سلام سال نو مبارک. ان شااله سال خوبی همراه با موفقیت داشته باشین.

من امسال قسمتم شد سال تحویل استان خوزستان- شرهانی- منطقه عملیاتی محرم بودم. جاتون خیلی سبز بود. ان شاله قسمتتون بشه برید.

بچه ها این حرفو که می زنم نگید مومن هست، مذهبی هست، یا...

یادمون باشه خدایی بالا سرمون هست.

یادمون باشه برا سربلندی این مملکت خون هایی ریخته شده که اگه الان بودن نخبه بودن.

یادمون باشه این انقلاب به راحتی به دست نیومده که بخوایم به راحتی از دستش بدیم.

حواسمون باشه

نوشته شده در چهار شنبه 14 / 1 / 1391برچسب:,ساعت 9:53 توسط ×مریم×| |

اعضا حتما ادامه مطلب را مطالعه نمائید


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 10 / 1 / 1391برچسب:,ساعت 23:32 توسط ×مریم×| |

دينمان را چند مي فروشيم؟!

یکی از نیروهای فرهنگی ايران كه در یکی از مراکز اسلامی اروپا خدمت كرده اين چنين مي گويد:

یک روز پس از سوار شدن به تاكسي هنگامي كه كرايه را پرداخت كردم، راننده بقیه پول را که بر می گرداند ۲۰ سنت اضافه تر به من داد!

چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را برگردانم یا نه؟

توجیهی به دلم آمد که شاید خواسته کمتر با من حساب کند! اما این فقط یک توجیه بود..

آخر سر، بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد داده ايد..

پس از چند دقيقه كه به مقصد رسیديم، موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت: آقا از شما ممنونم..

پرسیدم بابت چه؟

گفت: می خواستم فردا بیایم مرکز شما و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم، وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم، با خودم شرط کردم اگر بیست سنت را پس دادید فردا بیایم خدمتتان و مسلمان شوم..

*مریم*:

حاضر جوابی

1-يه روز چرچيل در مجلس عوام سخنراني داشت.

يه تاكسي مي گيره، وقتي به محل مي رسن، به راننده ميگه

اينجا منتظر باش تا من برگردم.

راننده ميگه

نميشه، چون ميخوام برم خونه و سخنراني چرچيل را گوش كنم.

چرچيل از اين حرف خوشش مياد وبه راننده ۱۰ دلارميده.

راننده ميگه:

گور باباي چرچيل، هر وقت خواستي برگرد!

2- نانسى آستور – (اولين زنى كه در تاريخ انگلستان به مجلس عوام بريتانياى كبير راه يافته و اين موفقيت را در پى سختكوشى و جسارتهايش بدست آورده بود) -

روزى از فرط عصبانيت به وينستون چرچيل رو كرد و گفت:

من اگر همسر شما بودم توى قهوه‌تان زهر مى‌ريختم.

چرچيل (با خونسردى تمام و نگاهى تحقير آميز):

من هم اگـر شوهر شما بودم مى‌خوردمش


3- ميگن يه روز چرچيل داشته از يه كوچه باريكي كه فقط امكان عبور يه نفر رو داشته… رد مي شده…

كه از روبرو يكي از رقباي سياسي زخم خورده اش مي رسه…

بعد از اينكه كمي تو چشم هم نگاه مي كنن… رقيبه مي گه

من هيچوقت خودم رو كج نمي كنم تا يه آدم احمق از كنار من عبور كنه…

چرچيل در حاليكه خودش رو كج مي كرده… مي گه

ولي من اين كار رو مي كنم!

*مریم*:

نوشته شده در پنج شنبه 10 / 1 / 1391برچسب:,ساعت 23:26 توسط ×مریم×| |

بهترین دوست..........

امروز صبح هنگامی که تو از خواب بیدار شدی من تو را دیدم وامیدوار بودم که با من صحبت کنی

اگرفقط چند کلمه باشد نظرم را بپرسی یا به خاطرچیزهایی که روز قبل برایت اتفاق افتاده بود تشکر کنی

اما من متوجه شدم که تو به شدت مشغول هستی تا لباس مناسبی پیدا کنی،آماده شوی وسرکار بروی

ومن همچنان امیدوار بودم..........

من آسمان را روشن کردم وزمین را باگلهای زیبا و صدای خوش پرندگان پرکردم تا شاید تو به من توجه کنی

اما......

هنگامی که به سر کار میرفتی تو را دیدم وبا شکیبایی تمام روز را صبر کردم،درراه برگشت متوجه خستگی

تو شدم و باران رحمت بر تو باراندم تا فشار وخستگی را از تو بگیرم.

من متوجه شدم که تو خسته ای ونیاز به آرامش داری پس آسمان روشن را تاریک کردم اما تو را در تاریکی

رها نکردم و آن را با نور کوچکی دگرگون کردم واقعا" زیبا بود اما تو مجذوب آن نشدی.

مشکلی نیست چون صبر من بیش از آن چیزی است که تو بتوانی تصور کنی چون من برای یک دعا هر روز صبر

می کنم،من دوست دارم که به تو نیز یاد بدهم که چگونه صبور باشی.

                                                                               دوستت:خدا

نوشته شده در 9 / 1 / 1391برچسب:,ساعت 12:46 توسط | |